بررسی بازی Hellblade
بازی Hellblade بدون شک تبدیل به یکی از متفاوتترین تجربیات نسل هشتمی شما خواهد شد. با نقد و بررسی این بازی در ادامه همراه جاست بازی باشید.
مثل هر ژانری، سبک ترسناک روان شناختی در بازی های ویدیویی پر شده از عناوینی که حقیقتاً دنباله روی ژانر خود نیستند و صرفاً نام آن را یدک می کشند. به عنوان مثال، می دانستید Outlast II اسماً یک بازی ترسناک روان شناختی است؟ اما هنگامی که وارد بطن داستان و گیم پلی می شوید پی می برید همه چیز صرفاً به سکانس های تعقیب و گریز و نمایش شکوهمندانه اجساد مثله شده محدود می شود؛ این ژانر روان شناختی نیست، این صرفاً زیرشاخه ای از ژانر وحشت است که می خواهد با حقه های بی ارزش فریب تان بدهد و به ترس بیندازتتان.
سازنده یک بازی روان شناختی خوب، بر اهمیت اتمسفر واقف است می داند تک تک قطعات پازل باید به گونه ای چیده شوند که به تنهایی و نیز به صورت کل، تاثیری بر ذهن مخاطب داشته باشند. نوشتن یک داستان پیچیده کفایت نمی کند، در واقع اکثر بازی های روان شناختی موفق، به عنصر ناشناختگی محیط چنگ می زنند و ذهن گیمر را دائماً درگیر پرده برداری از موضوعاتی نامانوس می کند.
از همان دقایق ابتدایی HellBlade: Senua’s Sacrifice مشخص است که این بازی می خواهد مسیری متفاوت با همتایانش در پیش بگیرد. بازی Hellblade در کنار گیمپلی جذاب و طراحی زیبا و خیرهکنندهاش داستان پیچیده و در عین حال جذابی را نیز روایت میکند؛ داستان زنی جوان به نام سنوآ که از بیماری روانی شدیدی رنج میبرد. این بیماری که از کودکی همراه سنوآ بوده، حالا او را به مرز جنون و دیوانگی کشانده و سنوآ اگر نتواند هر چه زودتر راهی برای غلبه بر بیماری خود پیدا کند برای همیشه در دنیایی تیره و تاریک سرگردان خواهد شد. سنوا در ذهن خود صداهایی میشنود، صداهایی که دائم ملامتش میکنند و بابت اتفاقاتی که در گذشته رخ داده او را مقصر میدانند. در چنین شرایطی سنوآ تصمیم میگیرد برای بازگرداندن روح معشوقه مردهاش دیلیون راهی سفر پرمخاطرهای به سرزمین مردگان میشود.
تا به اینجای کار، همه چیز مانند داستانی کلیشه ای درباره عشق از دست رفته و نجات معشوق از دست نیروهای اهریمنی به نظر می رسد. اما حقیقت اینجاست که انگیزه غایی سنوآ، تنها لایه سطحی داستان HellBlade است و با پیشروی در بازی، جزییات بیشتری درباره گذشته سنوآ مشخص می شود و هر از گاهی، برخوردهایی با داستان های اساطیر نورس نیز صورت می گیرد که گرچه همواره به روند اصلی داستان مربوط نیست، اما عمق بیشتری به داستان بخشیده و سبب می شود از ابعاد گوناگون به آن نگاه کنید.
در این سفر سنوآ با چالشهای زیادی روبهرو خواهد شد که هرکدام از این چالشها ما را با بخشی از حوادث گذشته و اتفاقاتی که سنوآ را به این نقطه از زندگیش رسانده آشنا میکند. با نزدیکشدن به پایان بازی کمکم به دلیل اصلی سنوآ از قدم گذاشتن در این سفر پرماجرا پی میبریم. سفری که شاید در ابتدا با هدف بازگردان روح فرد مردهای به زندگی آغاز شده باشد اما درنهایت دستاوردهای مهمتری برای سنوآ بهدنبال خواهد داشت.
هلبلید داستان بینهایت جذابی دارد که برای روایت آن از روش خاص و منحصر به فرد خود استفاده کرده است. در این بازی هرآنچه در اطراف خود میبینیم و هر صدایی که میشنویم بخشی از داستان محسوب میشود. محیط بازی قرار نیست یک محیط ساده باشد که تنها از طراحی و طبیعت زیبایش لذت ببریم و صداهایی که میشنویم قرار نیست صدای چهچه بلبل و آواز پرندگان باشد. درواقع تمام این ریزهکاریها قصد دارند در بازی فضایی ایجاد کنند که ما نیز در آن خود را کاملاً درگیر مشکل روانی سنوآ حس کنیم. این روش روایت با وجود جذابیتهایش کمی فهم داستان را پیچیده کرده و برای همین هم شاید پس از اولین تجربه بازی در بخشی از قسمتها دچار سردرگمی شده باشید. برای روشن شدن ماجرا ابتدا سیر وقایعی را که منجر به کشتهشدن دیلیون و در نتیجه آغاز سفر سنوآ شدهاند دنبال میکنیم و در آخر نیز دلیل اصلی سنوآ را برای قدم گذاشتن در این سفر بررسی خواهیم کرد.
بزرگ ترین وجه تفاوت HellBlade با سایر بازی های امروزی، صرفاً در داستان روان شناختی و اتمسفر سیاه آن ظاهر نمی رشود؛ بلکه صداگذاری، اصلی ترین وجه تمایز آن به شمار می آید. هربار که وارد بازی می شوید و صفحه بارگذاری ابتدایی را مشاهده می کنید، متنی روی صفحه به نمایش در می آید و از شما خواسته می شود برای کسب بهترین تجربه از صداگذاری دوگوشی (Binaural)، از هدست استفاده کنید.
صداگذاری از آن جهت یکی از مهم ترین ابعاد HellBlade به حساب می آید که سنوآ در تمام گیم پلی، در حال پشت سر گذاشتن نوعی روان پریشی است و اصواتی غیرواقعی، دائماً در حال مکالمه با او هستند. این اصوات به صورت دو گوشی یا سه بعدی صدابرداری شده اند و به عنوان مخاطب بازی، تجربه صحبت های دائمی و پایان ناپذیر اشخاص داخل ذهن سنوآ را با وی به اشتراک می گذارید.
این اصوات، به اشخاص گوناگونی تعلق دارد، در طول بازی، ممکن است صدای ده ها نفر را در گوشتان بشنوید که شما را به خاطر اشتباهاتتان سرزش می کنند، به تمسخر می گیرندتان، از پیشروی مایوس تان می کنند و گاه در برخی موارد، به کمک تان می آیند. گاه صدای سه دخترک را در گوش تان می شنوید که سرنوشت شوم تان را برایتان توصیف می کنند و گاه ترکیبی از اصوات مختلف که هرکدام نظری متفاوت با دیگری دارند.
تصور کنید در حال رویارویی با دشمنانی سرسخت هستید و صدایی در گوش راست تان می گوید که امیدی نیست و اگر می خواهید زنده بمانید، باید فرار را بر قرار ترجیح دهید، در همین حین، گوش چپ تان پر می شود از اصوات امیدبخش شخصی دیگر که می گوید حالا وقت جا زدن نیست و بهتر است هرچه سریع تر کلک دشمن تان را بکنید.
اصوات داخل ذهن سنوآ، مهم ترین المان HellBlade هستند چون نقشی اساسی در روایت داستان ایفا می کنند؛ گذشته از دیالوگ هایی که گذشته سنوآ را شرح می دهد، این اصوات گاه با یکدیگر مجادله می کنند، گاه سنوآ را مخاطب قرار می دهند و گاه به نظر می رسد مستقیماً در حال صحبت با شما هستند. این شیوه صداگذاری، از آن ایده های بی نظیری است که به ندرت مشابه اش در صنعت بازی دیده شده و اگر سردرد ناشی از صحبت های پایان ناپذیر آنها را بعد از تجربه مداوم گیم پلی در نظر نگیریم (که البته به طرز عجیبی، باعث می شود با سنوآ و رنج او از این اصوات همذات پنداری داشته باشید)، قطعاً از بهترین بخش های بازی به حساب می آید و باید به صداگذاران حرفه ای بازی هم بابت این دستاورد تبریک گفت.
واقعیت این است که Hellblade به عنوان یک بازی ویدیویی مشکلاتی دارد. پس بهتر است پیش از اینکه سراغ ویژگیهای مثبت آن برویم، به این مشکلات اشاره کنیم و بعد با خیال راحت از نقاط قوت بازی صحبت کنیم. گیمپلی Hellblade را میتوان به دو بخش نبردها و حل پازل تقسیم کرد که یکی از این دو بخش شرایط خیلی خوبی دارد و در دیگری شاهد مشکلاتی هستیم. به شخصه پس از دیدن تریلرهای بازی، انتظار اثر اکشن خوشساختی را از Hellblade داشتم ولی واقعیت این است که مبارزات بازی، هرگز در سطح دیگر المانهای آن ظاهر نمیشوند. موارد متعددی باعث بروز این مشکل در بازی شدهاند که یکی از آنها، نبود تنوع آنچنانی در مبارزات است. زمانی که برای اولین بار در جلوی آن دروازه با چند دشمن روبهرو میشوید، همه چیز خوب به نظر میرسد؛ استفاده از ضربههای سبک و سنگین شمشیر و دفاع در برابر حملات دشمن، لذتبخش هستند و هیجان نسبتا خوبی دارند. اما مشکل این است که پس از یکی دو مبارزه اول، این حس به سراغتان میآید که انگار همه صحنههای نبرد و اکشن بازی عین هم هستند. یعنی مدام در طول گیمپلی ۷-۸ ساعته بازی، در حال تکرار یک صحنه مبارزه هستید و بازی تلاشی برای تنوع دادن به این بخش نمیکند. علاوه بر این مشکل دوربین هم مساله دیگری است که در مبارزات بازی دیده میشود؛ به طوریکه گاهی در حین مبارزات زاویه دوربین به شکلی میشود که نمیتوانید دید درستی از دشمن داشته باشید و دوربین گاهی پشت اشیا محیطی گیر میکند یا بیش از حد به شخصیت اصلی نزدیک میشود این دوربین متفاوت، قطعاً در نمایش سنوآ به عنوان المان مرکزی دنیای HellBlade تاثیرگذار بوده، اما حقیقت اینجاست که در عمل، چندان کارآمد نیست و آزادی عمل در حرکت را از گیمر می گیرد.
علی رغم انیمیشن های شگفت انگیز و روان سنوآ، نزدیکی بیش از حد دوربین، به معنای فوکوس آن روی بدن سنوآ است و گاه بسیاری از بخش های محیط، به صورت بلور دیده می شوند. دقیقاً مشخص نیست که علت تار شدن نماهای دوردست در محیط چه چیزی می تواند باشد، اما حدس می زنیم حقه ای سینمایی برای جلوگیری از به چشم آمدن برخی ایرادات فنی گرافیک بوده است؛ زیرا با وجود تمام جلوه های بی نظیر گرافیکی که در تصاویر هم می بینید، کافی است به بسیاری از بافت ها و افکت های تصویری از نزدیک نگاه کنید تا متوجه شوید تیم کوچک Ninja Theory قطعاً با محدودیت های بزرگی مواجه بوده، اما در هر صورت گرافیکی قابل تحسین ارائه داده.
مبارزات، سیکل های باطلی از حرکات تکراری، دشمنان تکراری و استراتژی های تکراری هستند و هیچ گزینه ای برای بهبود قابلیت های سنوآ یا افزودن حرکات بیشتر به استایل مبارزاتی او وجود ندارد.به این مساله نبود تنوع در سلاحها را هم اضافه کنید تا بهتر به مشکلات مبارزات بازی پی ببریم.البته نباید از این مورد هم غافل شد که در کل تمرکز استودیو سازنده، خیلی روی مبارزات بازی نبوده است و به همین دلیل هم اگر از بخش پایانی بازی که مبارزات زیادی دارد فاکتور بگیریم، در دیگر بخشهای بازی فقط هر از گاهی چند دشمن پیش رویتان قرار میگیرند تا بازی جنبههای اکشن هم داشته باشد و در مجموع Hellblade را نباید به دید یک بازی اکشن تجربه کرد.با این حال این موضوع سبب نمی شود تا مبارزات کشش خود را تا پایان بازی حفظ نکنند، اما باز هم از استودیویی که تجربه ساخت بازی هایی مانند DmC: Devil May Cry و Enslaved: Odyssey to the West را در کارنامه داشته، انتظارات بیشتری می رود.
اما از مبارزات که بگذریم، به دیگر جنبه گیمپلی بازی یعنی پازلها و معماها خواهیم رسید. در واقع هرچه بازی در زمینه مبارزات مشکل دارد، در زمینه پازلها عالی عمل کرده است و با اینکه پازلهای بازی تقریبا مبتنی بر دو مکانیزم هستند، اما سازندگان با همین دو مکانیزم توانستهاند معماهای جالب و خلاقانهای خلق کنند. خوشبختانه بیشتر زمان بازی هم به همین پازلها اختصاص یافته و این باعث شده تا بتوانیم راحتتر از مشکلات بخش اکشن آن چشمپوشی کنیم.
HellBlade داستانی از رنج و یاس و درد ارائه می دهد و سنوآ به عنوان قربانی این داستان تراژیک و غم انگیز، لازم است در سکانس های مختلف، احساسات خود را به شدیدترین و باورپذیرترین شکل ممکن ارائه دهد؛ و این اتفاق هم می افتد.
از نظر موشن کپچر، HellBlade که توسط تیمی کمتر از 20 نفر ساخته شده به راحتی بسیاری از همتایان کلان بودجه تر خود را کنار می زند و بازیگر سنوآ هم از همین حالا می تواند انتظار روانه شدن پیشنهادهای کاری را از سوی استودیوهای دیگر داشته باشد؛ زیرا بازی در نقش سنوآ به هیچ وجه کار ساده ای نیست اما وی توانسته به بهترین شکل ممکن از پس آن برآید.
Hellblade اصلا بازیای نیست که فقط با هدف سرگرم کردن ساخته شده باشد و سازندگان آن هدف عمیقتر و تاثیرگذارتری از ساخت این بازی داشتند و به لطف داستان و فضاسازی عالی است که به این هدفشان میرسند. برای اینکه یک بازی داستان عالیای داشته باشد، صرفا داشتن ایده داستانی خوب کافی نیست. نمونههای زیادی داشتهایم که ایده داستانی خوبی داشتند اما موفق نشدهاند آن را به شکل خوبی روایت کنند. اما Hellblade اصلا از این دست بازیها نیست و علاوه بر اینکه ایده داستانی جذابی دارد، آن را به خوبی هم روایت میکند و یک کاراکتر عالی هم دارد که مشخص است سازندگان تلاش زیادی برای پرداخت درست وی کردهاند و در نتیجه این المانها به بهترین شکل ممکن در بازی دست به دست هم دادهاند تا بتوان داستان تاریک بازی را عالی و شدیدا تاثیرگذار دانست.
داستان بازی با محوریت شخصیت سنوئا روایت میشود؛ شخصیتی که از مشکلات روانی مختلفی رنج میکشد و بازی به بهترین شکل ممکن این مشکلات و فروپاشی روانی وی را به تصویر میکشد. در چند وقت اخیر، بازیهای زیادی منتشر شدهاند که داستان خوبی داشتند. اما داستان هیچیک از این بازیها به اندازه Hellblade تاثیرگذار نبوده و شخصیتپردازی عالی شخصیت سنوئا در رسیدن داستان بازی به چنین سطحی خیلی دخیل بوده است. چیزی که در مورد شخصیتپردازی این کاراکتر اهمیت دارد، این است که سنوئا فراتر از هرچیزی و با اینکه در هیبت یک جنگجو به تصویر کشیده میشود، یک انسان است. از آن مهمتر اینکه شاید فضای بازی حالتی افسانهای داشته و در هلهایم جریان داشته باشد، اما سنوئا کاراکتری است که مشکلاتی کاملا امروزی دارد. صحبتم فقط در مورد مشکلات روانی این شخصیت نیست بلکه سنوئا از مشکلاتی رنج میکشد که شاید خیلیها با آنها دست و پنجه نرم میکنند. مشکلاتی از قبیل نداشتن اعتماد به نفس، متهم شدن از جانب اطرافیان در اکثر مواقع و درگیر بودن با قضاوتهای نادرست اطرافیان.
همین مساله هم عاملی است که باعث شده تا بازی تاثیرگذاری فوقالعادهای روی مخاطب داشته باشد. چرا که اگر داستان بازی صرفا در مورد یک دنیای افسانهای با کاراکترهای خیالی و غیرطبیعی بود، شاید نمیتوانست به این حد از عمیقبودن برسد. اما حال که سازندگان این دنیای افسانهای و شخصیت اصلی را به عنوان نماد استفاده کردهاند، داستان بازی به چیزی تبدیل شده که برای همه به نوعی قابل درک و لمس و باورپذیر است. سنوئا شخصیتی است که در ظاهر با یک سری موجودات اهریمنی و افسانهای مبارزه میکند ولی مبارزه اصلی وی، در واقع با خودش و مشکلاتی است که او را احاطه کردهاند. سنوئا در طول بازی و با پیشروی در هلهایم، رفته رفته قویتر میشود و این قویتر شدن نه از حیث جسمانی، که از حیث روحی است و از آن مهمتر، سنوئا با قویتر شدنش به مخاطب هم درس میدهد. درس اینکه چطور باید در برابر مشکلاتی که ممکن است همهمان با آنها روبهرو شویم، ایستاده و کم نیاوریم. اما یک مساله دیگر که حیفم آمد در بررسی به آن اشاره نکنم، این است که Hellbalde به مبحث زیبایی، به زیبایی هرچه تمام پرداخته و آن هم عشق است. با اینکه شاید سنوئا از لحاظ روحی روانی مشکلات زیادی داشته باشد و حتی به مرز فروپاشی رسیده باشد، اما به یک چیز باور دارد و آن هم عشقی است که به دیلیون داشته است. سازندگان در طول بازی نشان میدهند که چطور یک عشق واقعی، میتواند حتی در سختترین شرایط هم ناجی فرد باشد و به او انرژی انجام کارهایی را بدهد که شاید در حالت عادی از توانش خارج باشند. بازی همچنین یک سری داستان در مورد افسانههای نورس هم روایت میکند که با رسیدن به Lorestoneها میتوانید آنها را بشنوید.
شاید با این توضیحات حس کرده باشید که کمی زیادی داستان بازی را جدی گرفتهام اما داستان بازی Hellblade واقعا جدی است؛ آنقدر جدی که سازندگانش برای هرچه طبیعیتر و واقعیتر شدن آن و به تصویر کشیدن درست مشکلات روانی شخصیت سنوئا، سراغ روانشناسانی رفتهاند تا داستان بازیشان بیش از پیش واقعیتر باشد. در واقع Hellblade یک درس بسیار مهم به مخاطبش میدهد و آن هم این است که حتی در تاریکترین لحظات هم میتوان امید داشت. همانطور که شخصیت سنوئا به کاری که میکرد امید داشت و از آن مهمتر همانطوری که تیم سازنده بازی، به کاری که میکردند و بازیای که میساختند امید داشتند و در نهایت اثری فوقالعاده خلق کردند؛ اثری که شاید از دید یک «بازی ویدیویی» مشکلاتی داشته باشد، اما کافی است آن را به دید یک بازی صرف و معمولی نگاه نکنید تا به میزان عمیق بودن تجربهای که استودیو نینجا تئوری خلق کرده پی ببرید.
فکر میکنم به حد کافی به عالی و تاثیرگذار بودن داستان بازی پرداختهام اما پربیراه نیست اگر بگویم که داستان بازی تاثیرگذاریاش را مدیون فضاسازی عالی آن است. داستان و فضاسازی عالی بازی، دقیقا نقش دو چرخ دندهای را دارند که حرکت عقربههای ساعت به آنها وابسته است و کافی است یکی از آنها خراب شود تا ساعت از حرکت بیوفتد. البته فضاسازی هم خود به دو دسته فضاسازی صوتی و بصری تبدیل میشود و خب بازی در هر دو زمینه عالی عمل کرده است. از بعد فنی با اینکه یک سری باگهای بد در بازی دیده میشوند که گاهی حتی میتوانند شما را مجبور به خروج از بازی و تکرار آن از چک پوینت قبلی کنند و از طرفی شاهد افت فریم محسوسی هم در برخی صحنهها هستیم و یک سری انیمیشنها هم تو ذوق میزنند، اما از نظر هنری، همه چیز عالی است. در واقع Hellblade از نظر هنری یکی از زیباترین بازیهایی است که در چند وقت اخیر منتشر شده است و سازندگان محیطهای متنوعی را برای بازی خلق کردهاند که تمامی آنها شدیدا زیبا هستند؛ به طوریکه که فرقی نمیکند که در محیطی ساحلی در حرکت باشید یا در محیطی که همهجای آن آتش گرفته است. در همه حال جزییات بالای محیط و افکتهای زیبایی مثل انعکاس و تابش نور، به چشم میآیند و کاری میکنند که هر صحنه از بازی، شبیه به یک تابلوی زیبای نقاشی به نظر برسد و همواره دلتان بخواهد که ایستاده و از محیطهای بازی عکس بگیرید! علاوه بر این حتی دشمنان هم با اینکه تنوع پایینی دارند، اما به زیبایی طراحی شدهاند و این مساله در مورد طراحی خود شخصیت اصلی بازی هم صدق میکند. در کل استودیو نینجا تئوری پیش از انتشار بازی، وعده داده بود که Hellblade یک بازی مستقل اما با شکل و شمایل بازیهای بزرگ و AAA است و حتی اگر از تمام جنبههای مثبت دیگر بازی هم فاکتور بگیریم، همین گرافیک زیبایی که برای آن خلق شده نشان میدهد که سازندگان Hellblade وعدهشان را عملی کردهاند.
در مجموع Hellblade از آن دست آثاری است که مرزها و محدودیتهای بازیهای ویدیویی را شکافته و به سطح جدیدی وارد میشود؛ سطحی که فقط با وابسته بودن به یک مدیوم نمیتوان به آن دست پیدا کرد و به همین دلیل هم بازی گاهی حالتی کاملا سینمایی پیدا میکند. اما کاری به اینکه Hellblade یک بازی است یا یک فیلم یا هرچیز دیگری ندارم؛ مسالهای که مهم است، این است که سازندگان Hellblade به هدفشان که ایجاد تجربهای عمیق و تاثیرگذار بوده، رسیدهاند. پس اگر شما هم به آثاری که فراتر از یک سرگرمی صرف هستند علاقه دارد و از طرفی دیگر مشکلی با غرق شدن در فروپاشی شخصیتی یک کاراکتر و حتی رنج کشیدن همراه با وی و قویتر شدن همراه با وی ندارید، تجربه Hellblade را به هیچ قیمتی از دست ندهید؛ چرا که این از آن دست آثاری است که شاید نمونهاش تا چند سال دیگر هم تکرار نشود. اما به هر حال Hellblade به عنوان یک بازی منتشر شده و همین هم باعث میشود تا نتوانیم مشکلاتی را که به عنوان یک بازی دارد هم نادیده بگیریم.
ثبت ديدگاه